در تاریخ 13/2/1391 حجت الاسلام والمسلمین محمد سلیمی ـ از قضات دادگاه انقلاب ـ قضیه ی زیر را در استخر برایم تعریف کرد:
در دهه ی شصت دختری که در رشته ی روانشناسی تحصیل می کرد و سابقه ی چندین سال همکاری با سازمان مجاهدین خلق(منافقین) را داشت دستگیر شد. خانواده ی وی از متدینین و محترمین شهر بودند و این خانم را دختر خود نمی دانستند و در مدت زندانی بودنش حتی به او سر نزدند. محاکمه ی او بر عهده ی من بود. جرم او در حد اعدام بود و حکمش هم صادر شد. در مدتی که پرونده در مرجع عالی قضایی بررسی می شد یادداشتهای زندان این خانم را برای من آوردند. این نوشته ها حکایت از ندامت وی از اعمال گذشته اش داشت.
بعد از مدتی حکم اعدامش تأیید شد. مسئولین اجرای احکام معتقد بودند که وی از نظر فکری تغییر زیادی کرده است و در زندان به بحث و روشنگری سایر هواداران مشغول است. این همه حاکی از یک تغییر بنیادین در نگاه و عقیده ی وی و بازگشت حقیقی وی بود.
از این رو برای وی درخواست تخفیف در مجازات (حبس ابد) نمودم.
پس از چند سال کاملا اصلاح شده بود و خانواده ی او نیز پس از آگاهی از وضعیت جدید او، با صمیمیت او را پذیرفتند.
روزی در دیدار با خانواده ی وی به پدرش گفتم که: دیگر باید دخترتان را عروس کنید. پدر او گفت: ما این دختر را از دست داده بودیم و تلاش و کوشش شما باعث بازگشت او شده است. از این رو حق پدری را به شما واگذار می کنم.
نهایتاً وی با عفو امام راحل از زندان آزاد شد و با کمک ما و همکاری پدرش ازدواج نمود. تا چند سال پیش که خبر داشتم با همسر و فرزندانش به خوبی و آرامش در حال زندگی بود.
کار فرهنگی چنان تأثیری دارد که انسان ها را از لغزش گاه های انحراف به دامان خانواده ها باز می گرداند به گونه ای که سالها پس از آن داستان هم با خانواده ایشان رفت و آمد خانوادگی داشتیم.